اوهام

ساخت وبلاگ
امروز که اون حرف ها رو راجع بهش شنیدم و فهمیدم تو این چند ماه چیکار کرده، نمیدونستم باید چه حسی داشته باشمالبته زیاد برام دور از ذهن نبود اما فکر نمیکردم در این حد باشهنمیدونستم باید دل شکسته میشدم یا برای اون ادمها ناراحت میشدمیا احتمالا اگر کس دیگه ای جای من بود حس انزجار بهش دست میداداما من منزجر نیستم. دقیقا نمیدونم چی ام ولی منزجر نیستمفکر میکنم این چند سال تزکیه من رو تو حس کردن یه سری احساسات منفی ناتوان کردهشاید همه ادمها قضاوتش کنن و من هم گاهی این کار رو بکنماما امروز بیشتر از خودم و بیشتر از بقیه، برای خودش ناراحت شدمقضاوتش نکردم. نگرانش شدمچون من میدونمعزیز منتو فقط گم شدیتو خودت رو گم کردیو داری از افکار و احساسات تو درونت فرار میکنی فکر میکنم خودت اینو نمیدونییا شاید هم میدونی و سعی میکنی از همه پنهانش کنی و وانمود کنی همه چی خوبهاز همه میتونی خودت رو پنهان کنی ولی نه از من. خودت هم اینو میدونی. من توی تو رو میبینمیادم نرفته همه اون شب هایی که کنار خیابون میشستیم و با من درد و دل میکردی و من فقط میتونستم بغلت کنم و بگم که من پیشتممیدونم هروقت که عجیب ترین رفتارها رو داری، وقتیه که بیشتر از همیشه درد داری. واسه همین هم امروز نگرانت شدمدردی که شاید خودت هم بعضی وقت ها درست حسش نکنی فقط میدونی یه چیزی سر جاش نیست اما نمیدونی چیه، سعی میکنی با چیزهای مختلف و ادمهای مختلف پرش کنی و دنبال یه التیام میگردی اما همه چیز فقط برای یه مدت کوتاه تسکینت میده و بعد دوباره برمیگردهمثل الکله، یه مدت سرت رو گرم میکنه و بعد که اثرش میپره دوباره همه چیز یهو هجوم میارهمن دیگه نمیخوام ببینمت. اما کاش میشد تو یه بعد دیگه ای مثل اون شب ها تو رو تو بغلم میگرفتم و میگفتم آروم باش. و کاش اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت: 17:55

من ادم سیاسی نیستم. من خیلی وقته دیگه خودم رو درگیر مسائل سیاسی و اقتصادی و ... نمیکنم. به ندرت اخبار ایران و جهان رو دنبال میکنم. خبری بازنشر نمیکنم و حتی راجع بهشون با کسی صحبت نمیکنم و خیلی نمیدونم تو دنیا داره چه اتفاقاتی میوفته. دلایل خودم رو برای این کار دارم اما قطعا دلیلش این نبود که بخوام در بی خبری باشم که زندگی راحت تری داشته باشم. نمیخوام هم راجع به دلایلش صحبت کنم اما در کل ترجیح دادم خودم رو از این آشفته بازار جدا کنم و دور از همه چیز یه گوشه بایستم. این دنیا برام شبیه سیرک شده و نمیخوام وقتم رو صرف این نمایش کنم. همچنین خودم رو هیچ وقت ادم شجاعی در نظر نگرفتم. حداقل نه به معنای عام کلمه. ادمهای شجاع یا زیر خاک اند یا تو زندان.اما خب تو این یک سال به جز دانشگاهم، تو هیچ محیط اجتماعی دیگه ای حجاب نداشتم. حتی شالی هم دور گردنم ننداحتم. فرقی هم نداشت سر کوچه مون باشم یا وسط مترو تاتر شهر. هیچ هدف و پیام سیاسی هم ندارم صرفا دیگه نمیخوام این کار رو انجام بدم. و جالب اینه اونهایی که تو اون چند ماه اون همه خودشون رو درگیر اون مسائل کردن و هی خبر بازنشر میکردن بعید میدونم حاضر شده باشن این کار رو بکنن. اینها رو گفتم که به خاطره امروزم برسم. دم ظهر از محل کارم اومدم بیرون و پیاده روی کردم سمت یه دانشگاهی. اونجا کار داشتم و میخواستم یه بسته ای رو از کسی تحویل بگیرم. تو راه که بودم متوجه شدم حضور پلیس و گارد تو خیابون به طرز عجیبی زیاد شده. وقتی هم که رسیدم دم دانشگاه دیدم دم در یه عالمه چادری و بسیجی جمع شدن و انگار منتظر بودن. فهمیدم انگار قراره تو فلسطین راهپیمایی کنن. به هر حال باید اونجا منتظر میموندم تا یارو بیاد. همین جوری دم دانشگاه واستاده بودم و دور تا دورم چادری اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 48 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 23:29

, when you are no longer able to change the circumstances you are challenged to change yourself اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 46 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 23:29